Facts About داستان های واقعی Revealed

کارمندان به یاد آوردند که مورگان گفته بود منتظر یک آقایی است که به او ملحق شود. پس از پنج روز مهمانی، این داستان روح می‌گوید، کسی نشان داده نشد و مورگان به سر خود شلیک کرد.

مولی با انگیزه تمام تلاش خودشو کرد و چند هفته بعد، کارنامش از مدرسه اومد.

حتی در روز روشن هم هیچ کس جرأت نداشت پیاده به آنجا برود، چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود؛ علاوه بر آن، یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه می‌کرد.
داستان
گردنش بریده شده بود، چشماش بیرون زده بودن و چاقویی توی سینش خورده بود.

قاتلان ماه گل یک کتاب جنایی واقعی اما غیر داستانی است که در سال ۲۰۱۸ به عنوان بهترین کتاب جنایی واقعی برنده‌ی جایزه‌ی ادگار آلن پو و در همین سال جایزه‌ی بهترین اثر انتقادی و غیرداستانی را برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد. 

اون توی مدرسه خیلی خوب درس نمی خوند، بنابراین والدینش به اون گفتن که اگه نمراتش بهتر شه، به عنوان پاداش براش عروسک جدیدی میخرن.

از طرف دیگر مدام بر سر خانه ماندن و بیرون رفتن، مهمان آمدن و… اختلاف داشتیم. مجید دوست داشت وقتی از سر کار می‌آید روی کاناپه جلوی تلویزیون دراز بکشد، تلویزیون ببیند و هیچ حرفی هم نزنیم ولی برعکس من عاشق مهمانی رفتن و مهمانی دادن، سفر، خرید و… بودم ولی او سعی می‌کرد مرا مهار کند و نشان دهد که این چیزها اصلا مهم نیست و من بیهوده وقت تلف می‌کنم. او حتی صحبت کردن درباره احساسات را هم بیهوده می‌دانست.

نمی‌خواستم دوباره همان اتفاق تکرار شود، ما همیشه دعوا داشتیم ولی من به دل نمی‌گرفتم و حتی اگر او تقصیر کار بود به سمتش می‌رفتم اما شخصیت او جوری است که نمی‌خواهد چیزی را درست کند.

به هر حال هراسان بازی خود را رها کردیم و به سمت پله ها دویدیم . اما همچنان حواسمان به آنها بود . ناگهان یکی از آنها به به حالت دو که همراه با جیغهایی کر کننده به سمت ما آمد . من که مواظب کوچکترها بودم آخرین نفر به پله ها رسیدم . وحشت و دلهره ام وصف ناپذیر است آن موجود بی رحم و خشن که بهتر است او را جن نام گذاری کنم درست پایین پای من بود و دستش به پاشنه ی پایم میرسید. حالا که به خوبی میتونستم او را ببینم سیه چرده و پیر و عبوس بود و از دیدن او بشدت ترسیدم و با صدای بلند جیغ کشیدم وبا صدای بلند جیغ کشیدم .

بچه ها به طریقی و برای مدتی کوتاه میتوانند نگاهی اجمالی به چیزهایی بیندازند که بزرگسال به طور عادی قادر به دیدن آن نیست .

همانطور که داستان بیان می‌کند، وودراف به کلوئی یک رابطه جنسی پیشنهاد داد. کلویی که می‌دانست یک برده است، چاره‌ای در این مورد نداشت و به‌شدت می‌ترسید که خانم وودراف متوجه شود.

یکی از مزایای فرا رسیدن پاییز و روزهای پایانی ماه اکتبر این است که میل به خواندن داستان‌های ترسناک در مردم بیشتر می‌شود! چه چیزی بهتر و هیجان‌انگیزتر از این که این داستان‌های ترسناک ریشه در واقعیت هم داشته باشند!

آن‌ها آن را با موفقیت پشت سر گذاشتند و ادعاهایشان را بیش از پیش نگران‌کننده کردند.

ان‌گاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد:«کینه آدم‌هایی کـه در دل دارید و همه ی ی ی ی جا با خود میبرید نیز چنین حالتی دارد. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه ی ی ی ی جا همراه خود می برید.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *